معجزه بعد از سقط مکرر

سقط اول- قسمت دوم

از بیمارستان رفتیم خونه مامان تا ازم پرستاری کنه. مامان دوست داشتنی من. ضعف شدیدی داشتم. دکتر قرص مترژن داده بود برای دفع بقیه ش. عمهه م برام دوای گرم محلی درست کرده بود. مامان هرروز بهم عسل و سیاه دونه میداد و داروهای گیاهی . تلفنا شروع شده همه زنگ میزدن برای همدردی و من بی حوصله اما خودم رو قوی نشون میدادم که ای کاش این کارو نمیکردم ای کاش اونقدر ضجه میزدم تا خالی شم نه اینکه الکی بخندم و تظاهر کنم برام مهم نیست. دفع بقیه ش بینهایت درد داشتم اونقدر ک پای مامانمو میگرفتم و از خدا میخواستم بمیرم. یک هفته بعد با خیال اینکه تموم شده رفتم سونو ولی هنوز یک سانتی متر دیگه مونده بود. دکتر گفت باید کورتاژ شی. دیگه درست نیست بیشتر از این بمونه. ن...
17 آذر 1392

سقط اول- قسمت اول

باورم نمیشد خونمون شده بود عزاخونه مادر و خواهرام و خانواده همسری همه ناراحت  هرکس میخواست یجوری دلداری بده و من خیلی اصرار داشتم خودم رو قوی نشون بدم یه سونوی دیگه دادم تا مطمئن شیم و مطمئن شدیم. کارم شده بود دراز نشست و دویدن و چیزای گرم خوردن و گریه در تنهایی.ولی دریغ از یه ذره خون. ده روز گذشته بود از سونوها و دکتر گفت اگه بیشتر طول بکشه احتمال عفونت داره. گفتم کورتاژ نمیخوام شم. قرص میزوپروستول برام نوشت 5 تا . بزحمت گیرمون اومد کمیاب بود و داروخانه ها نداشتن. و  اینطوری بود ک عصر 15 آذر رفتم بیمارستان بستری شدم. اولین قرصو گذاشتن 2 ساعت بعد خونریزی شروع شد   من ک فکر میکردم نباید زیاد بزرگ باشه و چند ساعت بعد مرخص ...
5 آذر 1392
1